مدت هاست که نشسته ام

 

در انتظار زمستان

 

در انتظار سرمای بی پایان

 

در انتطار برف ومه وباران

 

تاببینم یخ زدن زمین را

 

تابشنوم صدای ناله این قلب های آهنین را

 

مدت هاست که احساس میکنم

 

عمریست که دنیای من سراب بوده است

 

عمریست که فردای من تکرار گدشته و روزهای پرعذاب بوده است

 

عمریست که کابوس من آن آرزوهای شبیه حباب بوده است

 

عمریست که تاریخ را به اشتباه ورق زده ام

 

عمریست که مرگ رادیدم و به آن خندیده ام

 

عمریست...


موضوعات مرتبط: شعر نو ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, | 17:52 | نویسنده : رامين كبيري |

 

آی مردم!

آی مردم!

باشمایم

باشماکه  زندگی را؛

در دوزخ و بهشت خلاصه کردید!

ترسیدید؛

عشق را کشتید!

وبهای آن را؛

به قیمت یک تکه نان دادید

باشمایم

این مردمان افسرده خاموش!

باشما که کودک گل فروش خیابان را؛

با نگاه سرد خود بلعیدید

آی مردم!

آی مردم!

باشمایم

باشماکه درچشمان خود

زنان فاحشه شهر را؛

شهوت پرستان عریان دیده اید!

ونخواستید بدانید که

این جماعت

بهای بقای زندگی تاریک خودرا؛

به قیمت گزاف خودفروشی داده اند!

با شمایم

با شما که عشق را؛

بازیچه بی مقدار دانستید!

یا که آن را؛

منطق آن مردم عیار دانستید!

یا شایدم عشق را؛

چون کلامی

پرشده از تکرار دانستید!

باشمایم

ای صحنه گردانان هفت رنگ!

با نقاب های کهنه و رنگارنگ

و روحی مملو از نقش های

قهرمانان پوشالی خاکستری!

وندانسته اید که

در پس پرده این فیلم بلند؛

نبوده اید جز

لشگر سیاهی این شهر قشنگ!

ندانسته اید یا نخواسته اید؟!

که بدانید؛

زندگی رویا نیست؟!

زندگی؛

جای عروسک خیمه شب بازی و

رقص عروسک ها نیست؟!

زندگی؛

یک رئال بی پایان است...

یک دغدغه ساده و

بی الهام است...


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, | 19:52 | نویسنده : رامين كبيري |

 

 

برف می بارید؛
برفی سخت!
ومن در اندیشه های خود؛
در سفر زمان بودم
ناگهان صدایی شنیدم؟!
ودیگر هیچ ندیدم!!!
تصادف بود و ضربه ای؛
به این زندگی پردرد!
ناگهان دیدم؛
مرگ را!!!
روحم رادیدم؛
سخت می لرزید!
روح عریان شده مبهوت!
به اطراف چنان می نگرید که گویی؛
غریبست دراین حوالی!!!
ناگهان ترسید؟!
از خدا می خواست؛
یک فرصت اندک
یک زمان کوچک محدود
یا شایدم یک دنیای بی برگشت!!!
و خدا خندید...
روحم را دیدم؛
تفکرکنان!
گویی عذاب می کشد؟!
عذاب آن روزهای بی جواب می کشد!
وناگهان یادش آمد؛
داستان خیانت به آن همسر معصوم
یا که سرقت در آن شهر بی قانون!
یاشایدم ظلمش به برادرش
یا حق الناس که شدبرایش؛
حلال تر از مال پدر!!!
شایدم یاد مادر پیرش افتاد؛
یاد آن مادر پیرو معلولمان
که نداشت جایی در آن خانه گران!!!
روح را دیدم غرق در افکار
بانگاهی گم شده در امیال!!!
که چرا؟!که چرا؟!
زندگی را روزمرگی دید؟!
عشق را بسان طعمه ای برای ماهی دید!
و انسانیت را؛
واژه پوچ توخالی دید!
و مرگ را؛
شایسته اهل نداری دید!
این همان روح است
ولیکن؛
زندگی دیگر برایش جای این همه تکرار نیست!!!
همان روح که صدای مرگ را؛
باشکستن خود می شنید!!!
آری او مرده؛
چه مرگ غم انگیزی!!!
وناگهان صدایی شنید؛
برزخ؟!
شاد می شود
و ناگهان غمگین!!!
می رود خسته وشکسته!!!
بعدها شنیدم که می گفت؛
چقدر گرم است
این بهشت آتشین...


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, | 19:48 | نویسنده : رامين كبيري |


خسته ام!!!


از این همه خستگی ملال آور


از این همه چشمان عصیانگر


از این همه گورهای بی پیکر


از این همه دلهای سوداگر


خسته ام؟!


شاعری می گفت:


چرا در قفس هیچکس کرکس نیست؟!


خوب اندیشیدم؛


بعدفهمیدم؛


اگر در قفس ماکرکس بود


دیگر؟!


مجنون؛عاشق آن لیلی نازیبا نبود!!!


پول؛معیار سنجش ما آدم ها نبود!!!


خیام؛آن شاعر خراباتی ترک دنیا نبود!!!


و دنیا؛جای آتش بازی موشک ها نبود!!!


وچه زیبا گفت شاعر:


چشم هارا باید شست


جور دیگر باید دید!!!


چشم هاراشستم؛جور دیگر دیدم!!!


عقل هارا دیدم سوار بر اسب سرکش خیال!!!

 


مجنون را دیدم دلزده از لیلی و این عشق محال!!!


وخیام را دیدم پادشاه دنیای عقل و خیال!!!


اما دوامی نداشت؟!


نگاه سهراب گونه ام به زندگی!!!


بعد فهمیدم؛چشم یک سرباز است


وعقل پادشاه این سرباز


وباخود گفتم:عقل را باید شست


جور دیگر اندیشید



برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, | 15:4 | نویسنده : رامين كبيري |

           من تنها         من خسته        من بي تو         دل شكسته

           من مجنون     من عاشق        من بي تو         دل پر از خون


           تو بيا دوباره پيش من بمون

                                                      تو بيا دوباره عاشقم بمون

          دل من شكسته از دوري تو  

                                                    دل من طاقت نداره دوري تو

         رفتيو گذاشتي پا رو قلب من  

                                                  رد پات مونده هنوز رو قلب من

        رفتيو با رفتنت تنها شدم  

                                                 رفتيو همدم اين غم ها شدم


            من تنها         من خسته        من بي تو         دل شكسته

           من مجنون     من عاشق        من بي تو         دل پر از خون


          توي اين دنياي پر رنگو ريا  

                                                        عاشقي از سر ما رفت بخدا

       حي ميگم دنيا وفايي نداره 

                                                         آخرش تنهاييو غم مياره   

        كسيكه ميگه خيلي دوست داره  

                                                         ميره و يه روزي تنهات ميزاره

         توي اين دنياي عشق و عاشقي  

                                                         سهم من ازش شده تنهايي



برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, | 17:24 | نویسنده : رامين كبيري |

يه نگا كردي به من تو...... بردي تو سريع دلم رو


بيا اي عشق قشنگم..... تويي اون بهار سبزم


باتومن بهارو دارم.... بي تو من يه شوره زارم


رفتيو نموندي پيشم .... تا كه از عشق تو پيرشم


بيا اي ستاره من .....تو بمون فقط تو پيشم


بيا بيا عشقم بيا باتو من دنيا نميخوام


بيابيا عمرم بي تو من فردا نميخوام


تو كه بي وفا نبودي.... پس چرا پيشم نموندي


بي وفا جدايي سخته..... باز بيا با هم بمونيم


تو برام مثل يه خوابي..... كه تو لحظه هام ميايي


بيا اي ستاره من .... تو بمون فقط تو پيشم


بيا بيا عشقم بيا باتو من دنيا نميخوام


بيابيا عمرم بيا بي تو من فردا نميخوام


موضوعات مرتبط: شعر ، عاشقانه ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, | 21:31 | نویسنده : رامين كبيري |

 

 ميون تنهاييام،باخودم حرف ميزنم


ميگم اي خدا كه من،تا كه فرياد بزنم


ميگم اي خدا چرا،توي اين دنياي ما


هركي كه يه عاشقه،خسته از دقايقه


چرا عشق مثل يه باد،مياد و زودي ميره


مگه مجنون حالانيست،عمريه با ليليه


چرا بين آدما،خوشي معنا نداره


هركسي تو دل خود،غم ديريني داره


غم تو سينه من،يه غمه مثل همه


شايدم براي تو،غم من خيلي كمه


حالا بشنو حرفايه،دل عاشق منو


شايدم يه روز بشه،اينا حرف دل تو


آخه اي خدا بگو،تا كي بايد صبر كنم


تا كه معشوقه ام و،يه روزي پيداكنم


اونو آغوش بگيرم،بهش بگم دوست دارم


اگه از پيشم بري،واسه چشمات ميميرم

 

ميون تاريكيام،تنها و خسته ميشينم


تاكه براي عاشقا،ترانه از غم بخونم


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, | 14:48 | نویسنده : رامين كبيري |

 

يه روز و روزگاري بود براي هم مي مرديم

 

زمستون و بهاري بود از عاشقي مي خونديم

 

من بودم و تو بودي و پرستوهاي عاشق

 

قسم مي خورديم تا ابد كنار هم بمونيم

 

اما تو رفتي و منو با غصه جا گذاشتي

 

با اين همه عشق و صفا پا رو دلم گذاشتي

 

رفتي منم با گريه هام عمري را جا گذاشتم

 

با اين همه عشق و صفا كينه تو دلها كاشتم

 

يادت مياد گفتي به من كنار من ميموني

 

ترانه هاي عاشقي براي من ميخوني

 

گفتم بهت دوست دارم عاشقتم ميدوني

 

دنياي من مال توئه اگه پيشم بموني

 

رفتي ولي عشق تو تو قلب منه

 

يادتو هرروز منو آتيش ميزنه

 

رفتي ولي بياد تو ميمونم

 

شبانه روز براي تو ميخونم



برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, | 14:15 | نویسنده : رامين كبيري |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

.: Weblog Themes By BlackSkin :.